سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

چون از زردشت پیامبر ایرانی كه وجود او به وسیله‌ی وجود امت او یعنی زردشتیان معلوم است در حد مأخذ قدیمی تاریخی یونانی و رومی و بابلی به وضوح ذكر نشده و خبری از او نه در آن مآخذ و نه در كتیبه‌های ایرانی پیدا نشده است لذا نه محل تولد و ظهور آن شخص نامدار و نه زمان او به طور مسلم معلوم نبود.(1) بلكه تا چندی قبل یعنی مثلاً تا صد سال پیش بعضی از دانشمندان مغرب زمین اصلاً در وجود شخصی به این اسم شك داشتند و او را شخص تاریخی نمی‌دانستند. تحقیقات علمی و تاریخی در باب مذاهب مشرق زمین و از آن جمله ایران قدیم كه از قریب سیصد سال قبل یا بیشتر در اروپا از زمان توماس هاید و اخلاف او تعقیب می‌شد كم كم مانند سایر شعب علوم رو به تكامل گذاشته و تقریباً از اوایل و اواسط قرن مسیحی گذشته قدم‌های جدی و نتیجه بخش در آن زمینه برداشته شد و روز به روز مطالب در نتیجه‌ی تدقیق و تطبیق مآخذ و استفاده از فن زبانشناسی كه فوق‌العاده ترقی یافته روشن شده و می‌شود. ذكر اسامی اشخاصی كه در همین موضوع و بالخصوص در باب زردشت و دین او و كتب مقدسه‌ی زردشتیان تتبع و مطالعه‌ی عمیق و دقیق و غور وافی كرده‌اند و تفصیل كارهای آنها طولانی می‌شود. گلدنر و بارتولومه ویوستی و هاوگ و اشپیگل و غیره از علمای آلمان و دارمستتر و میه در فرانسه و مولتون و بعضی دیگر در انگلستان و مخصوصاً جكسن در امریكا در این باب تحقیقات زیادی كرده و نوشته‌اند. هم راجع به خود زردشت و كتب مقدسه‌ی دینی و هم راجع به اوستا و زبان اوستایی و كتب پهلوی رشته‌ی بحث و مطالعه مداومت داشته و تا حدی نتایجی به دست آمده است. معذلك راجع به محل و منشأ زردشت اختلاف زیادی وجود داشته و دارد كه هنوز به طور قطعی حل نشده است و چنانكه آقایان اغلب می‌دانند تا چندی قبل و حتی تا هفتاد و هشتاد سال قبل بعضی‌ها بودند كه زردشت و اوستا را از آذربایجان می‌پنداشتند و منشأ و مقر آن را در حوالی دریاچه‌ی چیچست یعنی دریاچه ارومیه می‌دانستند. دارمستتر وجود او را در خاك اران و قراباغ محتمل شمرده و بعضی دیگر به دلیل یا قرینه‌ ذكر شده ماهی خاویار در اوستا (به عقیده‌ی آنها) تألیف اوستا را در ساحل رودخانه‌ی ولگا حدس زده‌اند. ولی به ظن اكثریت علما و بلكه حالا اتفاق آنها از چندی به این طرف ظهور دین زردشت در مشرق خراسان یا ماوراءالنهر یا سیستان و بیشتر در خوارزم بوده است و مخصوصاً این فقره‌ی اوستا كه گوید سال بر دو قسمت است زمستان ده ماهه و تابستان دو ماهه كه آن هم سرد است ماركوارت و امثال او را بر آن داشته كه حدس زده‌اند آن نقطه‌ی اصلی خوارزم بوده است. آخرین تحقیق در باب زردشت و مكان و زمان او از هنینگ است كه عقاید جدید نیبرگ و هرتسفلد را انتقاد نموده است. هرتسفلد تمایل به سیستان دارد و هنینگ تا حدی به خوارزم به معنی وسیع آن. دوشن گیمن هم از محققین اخیر معاصر است كه تحقیقات كامل دارد. شرح داستان این مفصل می‌وشد و می‌توان یك ساعت در آن باب سخن گفت.
در باب زمان زردشت دو عقیده‌ی مخالف وجود داشته است كه یكی با استناد به زبان اوستا و قرابت نزدیك آن به زبان ودا زردشت را در حدود یك هزار سال (یا یك قرن بیشتر یا كمتر از این) قبل از مسیح می‌گذارد و دیگری با اعتماد به سنت زردشتیان او را در قرن ششم قبل از مسیح می‌داند. جكسن كه در زمان خود كامل‌ترین و مفصل‌ترین تحقیقات را در باب زردشت نموده و به همه‌ی مآخذ مراجعه و كتابی عظیم به اسم «زردشت پیغمبر قدیم ایران» نوشته این عقیده‌ی سنتی را اختیار كرده است و این عقیده به مرور غلبه‌ی زیاد یافته است.
بنابر عقیده‌ی سنتی مبنی بر روایات سینه به سینه، ظهور زردشت در 258 سال قبل از اسكندر یا 272 سال قبل از مرگ اسكندر بوده است. آیا مقصود از «ظهور زردشت» ولادت او یا آغاز نبوت او و یا اعلان رسمی دین در دربار ویشتاسپ است نمی‌توان به تحقیق حكم داد. نیز اگر مقصود 258 قبل از استیلای اسكندر به ایران باشد به سال 588 قبل از مسیح می‌رسد. ولی هرتسفلد این عبارت «قبل از اسكندر» را به قبل از تاریخ اسكندر تفسیر می‌كند كه 18 سال فرق می‌كند. استیلای اسكندر به ایران در سال 331 قبل از مسیح بوده و تأسیس «تاریخ الاسكندر» در سنه‌ی312 قبل از مسیح است و در صورت اولی ممكن است فرض كرد كه ولادت زردشت در 630 قبل از مسیح و نبوت او كه در سی سالگی وی بود در سنه‌ی 600 و اعلان رسمی امر كه 12 سال بعد از آمدن وحی اول بوده در سال 588 قبل از مسیح بوده است.
تاریخی كه در یونان و ممالك قلمرو سلاطین سلوكی مقدونی چندین قرن اساس تاریخ‌گذاری بود و به اسامی مختلف مانند تاریخ سلوكی و تاریخ یونانیان و تاریخ كنتراتها و تاریخ منجمین بابل و تاریخ سوری و مكدونی و تاریخ سكندری معروف بود مبنی بر مبدأ تاریخی است كه از سنه‌ی 312 در زمان سلوكوس اول از اخلاف اسكندر برقرار شده و معمول به تمام مشرق زمین گردیده است.
ایرانیان در ادوار قدیمه و تا آخر دوره‌ی ساسانیان مبدأ تاریخی نداشته‌اند كه وقایع و حوادث را با آن بسنجند. اگرچه در زمان اشكانیان با وجود استعمال رسمی همان تاریخ سلوكی یك تاریخی نیز به نظر می‌خورد كه می‌توان آن را تاریخ پارتی نامید و مبدأ آن به ظن قوی از تأسیس دولت اشكانی و استقلال ایران و خروج از تابعیت سلوكیان در سنه‌ی 247 قبل از مسیح بوده، معذلك استعمال این تاریخ ظاهراً محدود بوده و نادراً مشهود است، مگر در اسناد بابلی، نیز از بعضی آثار نادر استنباط می‌توان كرد كه ظهور اردشیر هم بعدها در بعضی مواقع مبدأ تاریخی وجود نداشته جز جلوس هریك از سلاطین كه با جلوس خلف او تاریخ تجدید می‌شد. گمان می‌رود كه در حوزه‌ی مقر حكومت مركزی آنها یعنی در بین النهرین و میان آرامی‌های ساكن بابل و طیسفون و نواحی مغربی ایران همان تاریخ سلوكی كه بعدها به تاریخ اسكندری معروف شد معمول بوده است، ولی نه در دوائر و محافل رسمی و دولتی ایرانی. اطلاع محافل دولتی به طور غیرمستقیم از این تاریخ باعث اشتباه غریبی در تواریخ ایران شده است. به علت نبودن تاریخ مسلسل و فقدان مبدأ تاریخ ثابت در عهد ساسانیان اصلاً تاریخ ساسانیان مشوش و پیچیده و درهم و غیره مدون شده است. اگر چه شاید در دفاتر دولتی و خزانه‌ی اسناد رسمی ثبتی برای سالهای دوره‌ی سلطنت این سلسله به توالی و اول و آخر هر پادشاه وجود داشته كه اگاثیاس مورخ رومی به قول خود جدول تاریخ خود را از آن اخذ كرده است در نوشته‌های دیگر و كتب آن عهد و یا بین عامه اثری از ترتیب تاریخی نبوده است. به همین جهت در كتب دوره‌ی اسلامی كه از دو قرن تا چهار پنج قرن بعد از انقراض ساسانیان تألیف یا روایت شده دو جدول مطابق همدیگر از سلاطین ساسانی پیدا نمی شود و بیرونی از آن جمله در الآثار الباقیه پنج فهرست مختلف درج كرده كه با هم متباین است و من خود در مقاله‌ای به انگلیسی راجع به اوائل ساسانیان تا آنجا كه در خاطرم است بیش از بیست روایت مختلف ثبت كرده‌ام. ظهور اردشیر بابكان و جلوس او به تخت سلطنت ایران در هیچ مأخذی از جدول‌های مختلف محقق نیست و فقط عاقبت بیرونی با استناد به قول مانی در كتاب شاپوركان و اعتماد به اینكه چون مانی مدعی پیغمبری بوده و كذب را حرام می‌داند (و الرجل ممن یحرم الكذب) تاریخ تحقیقی جلوس اردشیر را به طوری كه موافق حقیقت است تعیین كرد و تاریخ‌های سایر سلاطین ساسانی مبهم و مجهول ماند تا آنكه پس از 1200 سال عالم بزرگ و محقق شهیر آلمانی نولدكه از تدقیق در تمام مآخذ جدول محققانه و دقیقی از جلوس و آخر سلطنت هر یك از سلاطین ترتیب داد.
چنان به نظر می‌آید كه در زمان اردشیر درباریان یا منجمین او از این مطلب خبر داشته‌اند كه سال جلوس آن پادشاه سال پانصد و پنجاه و هشتم از تاریخی است كه مردم آرامی و سریانی بین النهرین و حوزه‌ی همان پایتخت او یعنی سلوكیه و طیسفون استعمال می‌كنند و آن را منجمین بابل می‌نامیدند. ولی گویا گمان داشتند كه مبدأ این تاریخ منجمین بابل آغاز هزاره‌ای است كه خودشان در آن هستند یعنی هزاره‌ی دهم از هزاره‌های جهانی (به عقیده‌ی آنها 12 هزاره)كه مصادف و مطابق ظهور زردشت است یعنی بنابر عقاید شایع در آن عصر زردشت در آغاز هزاره‌ی دهم ظهور كرده است. چنانكه معلوم است شش هزاره‌ی اول را به قبل از خلقت انسان می‌دادند و آفرینش آدمی یا گیومرث را در ابتدای هزاره‌ی هفتم و ظهور پیغمبر خودشان را در اول هزاره‌ی دهم می‌دانستند. بنابراین چون گمان می‌كردند كه در موقع جلوس اردشیر 538 سال از هزاره‌ی دهم و بالنتیجه از ظهور زردشت گذشته پس از استیلای اسكندر برحسب همان روایت سنتی دیرین خود آنها 258 سال گذشته از اول آن هزاره یعنی 258 سال بعد از زردشت بوده است و چون مدت سلطنت اسكندر را 14 سال (البته برخلاف حقیقت) می‌شمردند پس اول سلطنت اشكانیان كه آغاز آن را بلافاصله پس از فوت اسكندر می‌پنداشتند مطابق 258+14=272 سال بعد از زردشت می‌شد كه تا جلوس اردشیر یعنی سال 538 از مبدأ هزاره یا ظهور زردشت (به زعم آنان) 266 سال باقی می‌ماند. به این حساب 266 سال قبل از اردشیر اشكانیان به سلطنت رسیده و دوره‌ی سلطنت آنها فقط 266 سال بوده كه همان عددی است كه در مآخذ رسمی ایرانی عهد ساسانی طول دوره‌ی اشكانیان را می‌شمردند و در كتب بیرونی و مسعودی نیز ثبت شده است. البته سلطنت اشكانیان خیلی بیش از این بوده و برحسب حساب صحیح قریب 471 سال بوده است.
این خطای عظیم یعنی 266 سال شمردن دوره‌ی اشكانیان باعث اشكال عجیب غیرقابل توجیه برای مورخین قرون اولای اسلامی بود و مسعودی و بیرونی این حساب باطل را حمل بر دخالت عمدی اردشیر در این كار نموده و توجیه كردند كه چون اردشیر بنابر عقاید متداوله در آن وقت معتقد بود كه در آخر هزاره یعنی هزاره‌ی سال بعد از زردشت نكبت و بلای عظیمی به ایران و سلطنت آن می رسد، لذا خواست زمان خود را دور از پایان هزاره قرار بدهد و عمداً این حساب‌های جعلی را اختراع كرد. در صورتی كه حقیقت غیر از آن است و مورخین دوره‌ی ساسانی واقعاً گمان می‌كردند كه اردشیر در سال پانصد و سی و هشتم از هزاره‌ی دهم جلوس كرده است و مثلاً شاپور دوم در سال 621 هزاره جلوس كرده و هكذا این ادعا آن است كه بیرونی در كتاب قانون مسعودی سال بیست و پنجم سلطنت انوشیروان را سال 851 از هزاره‌ی دهم می‌شمارد و ابوسهل بن نوبخت منجم قرن دوم (بنا بر نقل مقریزی از او در كتاب المواعظ و الاعتبار) گفته كه از روزی كه خورشید به حركت افتاده (مقصودش آغاز هزاره‌ی هفتم است) تا آخر سال بیست و پنجم سلطنت انوشیروان 3867 سال گذشته است كه البته مقصود گذشتن این مدت از اول هزاره‌ی هفتم یا آغاز خلقت انسان است. بدیهی است كه مقصود از سال 538 هم كه تاریخ جلوس اردشیر بود همان سال 538 تاریخ سلوكی بوده است كه آرامی‌های بومی معنی آن را می‌دانستند و به آن «تاریخ منجمین بابل» اسم می‌دادند و ایرانیان كه به معنی حقیقی آن ملتفت نبودند آن را از اول هزاره‌ی افسانه‌ای خودشان و هزاره‌ی دهم می‌پنداشتند.
حدس راجع به زمان زردشت بر مبنای مقایسه‌ی زبان و قراردادن آن در قرن یازدهم یا دهم یا نهم قبل از مسیح و یا بر مبنای تاریخ سنتی و شمردن آن از حوادث قرن ششم قبل از مسیح حدس‌های منحصر و محدود نیست. بلكه باید دو عقیده‌ی دیگر را نیز ذكر كرد و آن هم عبارت است از تصوراتی كه بعضی از نویسندگان یونان از زمان زردشت داشته‌اند مانند خانثوس لیدیایی و افلاطون در آلكیبیادس كه زردشت را قریب 6000 سال قبل از زمان خودشان می‌گذارند. این تصورات توجیهی دارد كه اینجا موقع ذكر آن نیست. نیز عقایدی كه بعضی از زردشتیان قرون اخیره و مخصوصاً مؤبدان پارسی هندوستان البته به سابقه میل ملت پرستان و تعصب برای قدیم شمردن دین خود از روی بعضی قرائن ضعیف یا موهوم به هم بسته‌اند شبیه به آنچه بعضی از فضلای هندی عنوان تصورات خود را به تمایل ملی خود داده و از روی بعضی فقرات از 4650 تا 4500 قبل از مسیح است و حتی بعضی قرائن دیگر را اثری از حالت ستارگان در 6200 سال قبل از مسیح دانسته‌اند.
حاجت به ذكر نیست كه وطن دوستی و ملت پرستی خود فی حد ذاته البته ممدوح است ولی افراط و مبالغه در آن به نحو خودستایی و داخل كردن آن در علم جایز نیست و موجب اضلال تواند شد. چنانكه از نیم قرن به این طرف در بعضی از ممالك مشرق زمین مانند مرضی شیوع یافته است. البته زردشتیان پر شور و دارای احساسات افتخار به تمدن قدیم خود نیز از این آفت دور نمانده‌اند و خیلی میل دارند كه زردشت بسیار قدیم بوده باشد و حتی گاهی نمی‌خواهند قبول كنند كه حضرت موسی اولین داعی توحید بوده كه هنوز امتش پایدار است.
اشتباهاتی كه در نزد ایرانیان راجع به تاریخ و آثار ملی قدیم خود واقع شده بیشتر ناشی از آن است كه گذشته‌ی خود را پس از اسكندر و استیلای یونانیان فراموش كرده و ظاهراً ثبت وقایع و تاریخ كتبی نداشته‌اند و حتی نوشته‌هایی به خط خود جز بعضی نقوش كتیبه‌ها در سنگها (كه خواندن آن را به مرور فراموش كرده بودند) نداشته و همه نوشته‌های رسمی آنها هم از ابتدا به خط و زبان آرامی بود و لذا عجب نیست كه در فاصله‌ی پنج قرن و نیم بین اسكندر مكدونی و اردشیر بابكان ساسانی غالب وقایع تاریخی و حتی سلاطین فراموش شده بود و فردوسی در شاهنامه در موقع ذكر اشكانیان كه ظاهراً مدت سلطنت آنها را بیش از دویست سال نمی‌پنداشت از اسامی آنها كمتر چیزی می‌دانست و گوید:

 

چو كوتاه شد شاخ و هم بیخشان... نگوید جهاندیده تاریخشان
از ایشان به جز نام نشنیده‌ام... نه در نامه‌ی خسروان دیده‌ام

مقصود از نامه‌ی خسروان همان تاریخ رسمی ایران بود كه در اواخر ساسانیان به نام خوتای نامك تدوین شده و در قرن دوم و سوم هجری مكرراً‌ به عربی ترجمه شده بود كه نخستین آن عبدالله بن المقفع بود به اسم سیر ملوك الفرس و در سنه‌ی 346 به دستور و اهتمام محمد بن عبدالرزاق طوسی والی و سپهسالار طوس به زبان فارسی دری نیز نثراً ترجمه شد و اسم شاهنامه داشت و همین كتاب اخیر بود كه به این اسم یعنی شاهنامه معروف و مشهور گردید و همان است كه فردوسی گوید:

فسانه كهن بود و منثور بود... طبایع ز پیوند او دور بود

و چنانكه همه می‌دانید در آن تاریخ رسمی و كلیه‌ی كتب تاریخی و داستانی عهد ساسانیان خبر و اثری از تاریخ حقیقی ایران یعنی نه از مدها و دولت آنان و نه از ملوك فارس و هخامنشیان نبود جز از داریوش آخری و از اشكانیان هم چنانكه گفته شد بسیار كم سخن بود و از ساسانیان هم آنچه بود دقیق و مرتب و وافی نبود و در عوض آنچه را تاریخ ایران می‌نامید عبارت بود از افسانه‌های قدیم یعنی اساطیر و داستان‌های مأخوذ از اوستا و قصه گیومرث و جمشید و فریدون و ضحاك یا اژی‌دهاك و افسانه‌های نظیر آنها از پیشدادیان و كیان. حتی از زردشت خبر درستی در آن نبود جز آنچه به اجمال از اوستا گرفته شده، یعنی همان قسمت از شاهنامه كه دقیقی آن را به نظم آورده و به قول فردوسی:

ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار... بگفت و سرآمد ورا روزگار

می‌ترسم صحبت بیش از لزوم به درازا كشیده شده باشد و گمان می‌كنم باید سخن را كوتاه كنم. ولی قبل از ختم كلام می‌خواهم یك نكته را هم ناگفته نگذارم اگرچه شاید جمله‌ی معترضه به نظر بیاید و آن این است كه چون از شاهنامه‌ی منثور محمد بن عبدالرزاق و نظم فردوسی آن كتاب یا به قول خودش «دفتر» حرف به میان آمد می‌خواهم بگویم كه برحسب تجربه‌ای كه هركس از ارباب قلم كه ترجمه كرده دریافته زبان و انشاء و لغات و سبك كتاب مترجم عنه در متن ترجمه تأثیر زیاد دارد و غالباً ترجمه‌ شباهت كلی به اصل دارد. مثلاً اگر كتابی از عربی به فارسی ترجمه كنید طبعاً لغات و كلمات مفهوم و تا حدی مأنوس اصل را ابقا می‌كنید. در ترجمه این كتاب خدای‌نامه‌ی پهلوی به فارسی اسلامی یا دری نیز همین اثر ظاهر بوده و چنانكه از قطعه‌ی كوچكی كه از شاهنامه‌ی منثور در دست است دیده می‌شود زبان شاهنامه‌ی محمد بن عبدالرزاق كه ترجمه كنندگان آن از پهلوی مؤبدان زردشتی بودند بسیار قدیمی و به قول فرنگی‌ها «اركائیك» یا «قدیمی سیاق» و البته فارسی خالص‌تر و دارای لغات عربی كمتر بوده است و كلمات مأنوس قدیمی ابقا شده بود و به همین قرار در نظم آن كتاب یعنی به نظم درآوردن متن آن كتاب به دست دقیقی و فردوسی تغییر زیادی در آن داده شده است و این كار به سائقه‌ی طبیعی و اقتضای عادت بوده و عمد در آن دخالت نداشته است و سبب آنكه در شاهنامه‌ی منظوم فردوسی جز قریب صدی پنج كلمات عربی الاصل نیست همین نكته بوده است. این تذكر برای آن است كه در دوره‌ی اخیر یعنی پس از عهد میرزا آقاخان كرمانی كه تأویلات و تفسیرات ناشی از میل با احساسات ملت دوستی توأم شده نسبت‌های بی‌اساس ولی خوش آیندی به فردوسی و كتاب او داده شده، روی یك ملت پرست شعوبی به معنی امروز كلمه قلم داده شده و حتی گاهی در صمیمی بودن اسلام او شك آورده و او را متمایل به زردشتی‌گری و بلكه دارای احساسات ضد اسلامی شمرده‌اند. به اجمال می‌خواهم بگویم كه به نظر اینجانب این خیالات اساس صحیح ندارد و فردوسی نه تنها مسلم حقیقی و بی‌ریا بوده بلكه حتی شعوبی هم نبوده، اگرچه شاید ضد شعوبی هم نبوده است و شیعه‌ی متعصب به معنی امروزه یعنی طعن كننده در خلفای راشدین نبوده است و خود گوید:

چو با تخت منبر برابر شود... همه نام بوبكر و عمر شود

و در مقابل اینكه در عهد اخیر نامه‌ی رستم سردار ایرانی به سعد بن ابی وقاص سردار مسلمین غالباً تكرار شده و ورد زبان‌ها می‌شود كه رستم گفت یعنی نوشت:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار... عرب را به جایی رسیده است كار
كه تاج كیانی كند آرزو... الی آخر

توجهی به جواب سعد نشده است كه چه حرفها در ذم ایرانیان دارد كه از ذكر آنها خودداری می‌كنم. البته منظور من آن نیست كه شعرای ایرانی احساسات وطنی نداشته‌اند ولی مبالغات به سبك این عصر هم جایز نیست و نباید در تحت تأثیر احساسات از جاده‌ی حقیقت‌پرستی خارج شد.

پی‌نوشت:

1.نشریه‌ی دانشكده‌ی ادبیات علوم انسانی تبریز، سال یازدهم (1338).

منبع مقاله:
تقی‌زاده، سیدحسن، (1393)، مقالات تقی‌زاده (جلد دوازدهم) نوشته‌های تاریخی و نوروز، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.